وبلاگ از اونجایی دیگه خونه من نمی شه که نه برای خودم بلکه حس کنم دارم برای یکی دیگه می نویسم.

پس از این به بعد طوری می نویسم که حس کنم انگار وورد لب تاپمو باز کردم و دارم مینویسم.

امروز صبح که بیدار شدم داشتم به این فکر می کردم دیگه می تونم به دراز2 پیام بدم،

حس کردم دیگه برگشتم به روال احساسات سابقم و می تونم اینو بهش بگم اما وقتی وارد توییترم شدم و دیدم اول کسی که آمارشو گرفتم اونه حس کردم شاید بی احساسی فقط یه گول زدن لحظه ای باشه و سر حرفم باشم و دیگه  بهش پیام ندم، یا لا اقل صبر کنم از ۲ماه بگذره.

الان بیشتر دلم میخواد راجع به دراز2 بنویسم، راجع به احساساتی که اصلا نمیدونم یهویی از کجا اومد.

چی شپد که اینطور شد؟

همون دفعه اول که ازش خوشم اومده بود چقد طول کشید تا زده شم ازش؟

اصلا چی شد که زده شدم ازش؟

ای کاش اون موقع هم وبلاگ می نوشتم.

ای کاش همه چیزو ثبت می کردم.

مطمئنن الان جواب همه سوالامو داشتم.

حتی اولین باریکه بهم زدیمم یادم نمیاد.

یادمه اون روز تا ۳روز بعدش خونه ****اینا بودم، بعدش که رفتم سرکار حالم خوب نبود،

با این حساب الان خیلی حالم بهتره.

الان میتونم خودمو جمع کنم که دلم براش تنگ نشه،

ولی خب به اینم فکر میکنم اون دلش برام تنگ نمی شه؟

شاید دیگه به این قضیه هم نباید فکر کنم،

شاید واسه همیشه بهتر باشه این پرونده رو ببندم و دیگه هرگز سراغی نگیرم ازش،

بجاش هروقت هواشو کردم فقط بنویسم، همین.


مشخصات

تبلیغات

محل تبلیغات شما
محل تبلیغات شما محل تبلیغات شما

آخرین وبلاگ ها

برترین جستجو ها

آخرین جستجو ها

مخازن کیهان شناسی قرآن و اهل بیت Christopher استودیو طراحی آستان هنر بزرگترین وبسایت کسب درامد از طریق بیتکوین Michael فروشگاه آرام سخت افزارچي